سیزده بدر
سیزده بدر امسال شروع خوبی نداشت. اما پایان خوبی داشت. نزدیک ظهر وسایلمون رو جمع کردیم و برای اینکه سیاوش بتونه با دوچرخه جدیدش بازی کنه امسال تصمیم گرفتیم به جای کنار رودخونه بریم یه پارک تر و تمیز ، پارک نبوت که یه حوض آب و فواره داره. ماهی های عیدمون رو هم بردیم و توی اون آب رها کردیم. سیاوش بدون هیچ دلیل خاصی شروع به بهانه گیری و جیغ و فریاد کرد که آقای پدر هم حسابی عصبانی شد و خواست برمون گردونه خونه . اما با هزار مکافات راضیش کردم که یه جایی تو پارک زیر اندازمون رو پهن کنیم و بشینیم. آقای پدر تصمیم گرفت بره از خونه چادر بیاره چون هوا گرم شده بود و آفتاب دقیقا بالای سرمون بود. وقتی ساکن شدیم سیاوش هم کم کم بهانه گیری رو کنار گذاشت و شروع کرد به دوچرخه سواری. کنار چادر با باباش آتیش روشن کردن و خلاصه تا بعد از ظهر کلی بهش خوش گذشت. بعد از ظهر فواره هم روشن شد و سیاوش با هیجان و اشتیاق فراوون دور حوض رکاب میزد و می چرخید. یه دوست هم پیدا کرد که با هم مسابقه دادن و یه عکس یادگاری هم گرفتن.
راستی یادم رفت که بگم دیروز با قیچی ابروی من، دو تیکه از موهاش رو در یک چشم به هم زدن قیچی کرد و بعداً موهای قیچی شده اش رو تو سطل آشغال اتاق آقای پدر دیدم.