دوستان شب یلدا مبارک
روز شنبه تو مهد کودک می خواستن برای شب یلدا از بچه ها عکس بندازن. فرموده بودن چند دست لباس مرتب و تمیز برای بچه ها بذاریم تو کیف هاشون، ما هم اطاعت کردیم. روی همون لباس های تمیز و مرتب لباس سنتی تن بچه ها کرده بودن و ازشون عکس انداخته بودن. سیاوش با این لباس خیلی با مزه شده بود بیشتر به خاطر طرز نشستنش جلوی دوربین که ژست آدم بزرگا رو هم به خودش گرفته بود. الهی فداش شم.
شب یلدا امسال اصلا نفهمیدیم چطور شد. از مدرسه تو راه خونه بودم که آقای پدر بهم زنگ زد و گفت که مدیر ساختمان یکدفعه و بدون برنامه ریزی و هماهنگی با واحدها تصمیم گرفته که همین امشب با نصب آیفون های تصویری اهالی ساختمون رو ذوق مرگ کنه و باید خیلی زود برم خونه. وقتی رسیدم سیم کشی تمام واحدها تموم شده بود و آقایون کارگرها 2 ساعت منتظر من مونده بودن تا بیام و در واحدمون رو براشون باز کنم. یک کم غر زدن اما من بی تقصیر بودم روزهای 4 شنبه من عملاً تا ساعت 2.5 مدرسه ام . آژانس هم می گرفتم زودتر از 3.5 نمی تونستم خونه باشم. همون شب بلیط داشتیم برای شهرکرد، رفتم سیاوش رو از مهد آوردم و یه دوش گرفتیم و وسایلمون رو بستیم و غذای تو راهمون رو هم آماده کردیم و منتظر آقای پدر شدیم. اما آقای پدر تو ترافیک گیر کردن و وقتی رسیدن که دیگه فایده نداشت. ماشین حرکت کرده بود. آقای پدر ناراحت و عصبانی بودند و اعصابشون حسابی خط خطی. هم از دست ترافیک و هم از دست مدیر ساختمون. این بود که غذای تو راهمون رو با یه قاچ هندونه خوردیم و زود خوابیدیم تا صبح زود با ماشین خودمون بریم شهرکرد...